کد مطلب:142054 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190

نخستین احتجاج با دشمن
به دستور عبیدالله راههای میان واقصه تا بصره و شام را بسته بودند و كسی را نمی گذارند از آن راهها رفت و آمد كند. [1] .

حصین بن نمیر، نیز در قادسیه به انتظار امام مانده بود، حر بن یزید هم، از قادسیه به سوی حسین (ع) پیش آمده بود. اینك حر با هزار سوار، روبروی امام صف كشیده است.


هنگام ظهر فرارسید، امام به حجاج بن مسروق فرمود: اذان بگو! [2] .

پس از آنكه اذان گفته شد، و وقت اقامه نماز رسید، حسین (ع) لباس پوشید و نعلین بر پا كرد و بیرون آمد، پس خدا را سپاس گفت و او را ستایش كرد، آنگاه فرمود: ای مردم! من نزد شما نیامدم مگر هنگامی كه نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما آمدند و گفتند: «نزد ما بیا، كه امام و پیشوایی نداریم، شاید خداوند به سبب تو ما را به راه راست، راهنمایی كند». پس اگر بر سر همان قول خود هستید، اطمینان بدهید و اگر این كار را نمی پذیرید و آمدنم را خوش ندارید، من به همان مكانی كه از آنجا به سوی شما حركت كردم، بر می گردم. آنها خاموش ماندند و كسی از ایشان حتی كلمه ای بر زبان نیاورد.

آنگاه حضرت به مؤذن گفت: بگو برخیزید نماز برپا شد! پس به حر فرمود: آیا تو هم می خواهی با یاران خویش نماز بگزاری؟

حر گفت: نه! بلكه شما نماز بپا دارید، تا ما نیز پشت سر شما نماز بگزاریم.

حسین (ع) با ایشان به نماز ایستاد، پس از آن به خیمه خویش رفت، و همراهانش پیرامون او گرد آمدند.

حر نیز بسوی مكان پیشین خود بازگشت، و به خیمه ای كه برای او زده بودند، وارد شد. در این هنگام گروهی از یارانش گرد او حلقه زدند، و بقیه به صف های خود در سپاه بازگشتند، پس از آن هر كدام از ایشان افسار اسب خویش را بدست گرفته و در سایه آن نشست. [3] .

چون هنگام عصر رسید، حسین (ع) دستور داد،: آماده رفتن شوند، آنها همه اطاعت


كردند، پس از آن به منادی امر كرد: برای نماز عصر فریاد زند: نماز بپا شد!

حسین (ع) پیش آمد و به نماز ایستاد، و پس از آنكه نماز را سلام داد، رو به سوی آن مردم كرد و پس از سپاس و ستایش خدا، فرمود: اما بعد، ای مردم! پس براستی اگر شما پروای خدا داشته باشید و حق را بشناسید و به اهلش واگذارید، خدا از شما بسیار خشنود می گردد و ما اهلبیت پیامبر (ص) سزاوارتریم به ولایت، از كسانی كه بدون هیچ شایستگی، با ادعای حكومت، به زور و ستمگری بر شما چیره شده اند.

و اگر فرمانروایی ما را خوش ندارید و می خواهید نسبت به حق ما ناآگاه بمانید، و اندیشه شما اكنون غیر از آن است كه در نامه هایتان و فرستادگان شما به من رسانده اند، بگویید تا از نزد شما برگردم. [4] .

پس حر به آن حضرت گفت: من به خدا سوگند! نمی دانم این نامه ها و فرستاده هایی كه تو از آن یاد می كنی، چیست؟

حسین (ع) به یكی از یارانش فرمود: ای عقبة بن سمعان! آن آخرین نامه هایی كه برایم فرستاده اند بیاور!

آن مرد، خرجین پر از نامه را آورد و پیش امام فروریخت.

حر گفت: ما از آنها كه این نامه ها را به تو نوشته اند نیستیم؛ ما تنها دستور داریم هنگامی كه با شما دیدار كردیم، ازتو جدا نشویم تا به كوفه نزد عبیدالله زیاد برویم. حسین (ع) فرمود: مرگ برای تو آسانتر از این آرزوست.

سپس رو به یاران خویش كرد و گفت: سوار شوید!

همراهان سوار شدند و كمی درنگ كردند تا زنان نیز سوار شدند.

آنگاه فرمود: از همین راه كه آمده اید برگردید!


همینكه خواستند برگردند، لشكر از بازگشت آنان، پیشگیری كرد.

حسین (ع) به حر فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، از ما چه می خواهی؟

حر به او گفت: اما گر كسی از عرب غیر از تو، در چنین شرایط و حالی كه در آن هستی، این سخن را به من می گفت: من نیز هر كه بود، از بردن نام مادرش به سوگوار شدن خودداری نمی كردم، ولی چه كنم، كه به خدا سوگند نمی توانم از نام مادر تو جز به بهترین شیوه ممكن یاد كنم.

حسین (ع) به او گفت: پس چه می خواهی؟

پاسخ داد: قصد دارم شما را پیش امیر عبیدالله ببرم!

فرمود، به خدا، همراه تو نخواهم آمد!

حر گفت: من هم به خدا دست از تو برنمی دارم!

این گفته ها: سه بار میان حسین (ع) و حر رد و بدل شد و گفتگو میان آن دو، به درازا كشید.

حر به آن حضرت گفت: من دستور ندارم با شما بجنگم، تنها مأمورم كه از شما جدا نشوم تا اینكه تو را به كوفه ببرم! اكنون كه نمی خواهی به كوفه بیایی، راهی را در پیش گیر كه نه به كوفه وارد شوی و نه به مدینه برگردی! و به این صورت میان سخن من و تو، انصاف برقرار شود، تا آنكه من نامه به عبیدالله بنویسم، شاید خداوند وضعی را پیش آورد كه من در كار شما آلوده به چیزی نگردم! پس از این راه روانه شو!

حضرت پذیرفت و از راه عذیب و قادسیه جدا شد و به سمت چپ پیش رفت. حر نیز با همراهانش به موازات آن حضرت براه افتاد. او همواره به حسین (ع) می گفت: ای حسین! من خدا را به یاد تو می آورم از آنكه جانت را به خطر اندازی، زیرا اگر بجنگی كشته خواهی شد!


پس حسین (ع) پاسخ داد: آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ و آیا اگر مرا بكشید، كارهای شما روبراه می شود؟ اینك من همان سخن برادر اوس به پسر عمویش را، كه می خواست به یاری رسول خدا برود، یادآوری می كنم: هنگامی كه پسرعمویش را می ترسایند، و گفت به كجا می روی؟ كشته خواهی شد، پاسخ داد:

من می روم، كه جنگ برای جوانمرد عار نیست. هنگامی كه هدف او حق باشد و بعنوان مسلمان جهاد كند.

و در راه مردان صالح جانبازی نماید و از بدبختی جدا گشته و به گناهكاری پشت نماید.

پس اگر زنده ماندم، پشیمان نیستم، و اگر جان سپردم، سرزنش نمی شوم؛ زیرا همین كه خوار شوی ولی زنده بمانی و فرومایه گردی، بس است.

حر تا این سخن را شنید، خود را كنار كشید و با همراهان خویش یكسوی راه را پیش گرفت، و حسین (ع) از سوی دیگر راه حركت خود را ادامه داد. [5] .

در این ماجرای دیدار حر با امام (ع) نكاتی نهفته است:

نخست احترام و اعتماد حر به آن حضرت، به گونه ای كه در نماز به حسین (ع) اقتدا می كند و در برابر پرخاش اباعبدالله (ع) جانب ادب را نگاه می دارد و از بكار بردن كلمه ای كه مستلزم بردن نام حضرت زهرا (س) باشد و نوعی توهین تلقی شود، خودداری می كند. دیگر آنكه از درگیری با حضرت، بطور جدی پرهیز می نماید، و در پی بهانه ای است كه خود را از این گرفتاری نجات دهد.

از سویی دیگر، حسین (ع) به حر اعتماد می نماید، و بی آنكه احساس خطر كند، نماز را به جماعت برگزار می كند. دوم اینكه از مردم می خواهد، كه حق را به اهلش


واگذار كنند و خاطر نشان می سازد كه اهلبیت پیامبر به ولایت از دیگران سزاوارترند. سوم آنكه: برای آنان روشن می سازد كه دیگران بدون استحقاق، با ستمگری و دغلكاری، حكومت را غصب كرده اند.

سرانجام با خواندن اشعاری حماسی هشدار می دهد كه: در راه هدف، از جانبازی و شهادت نه تنها كه نمی هراسد، بلكه آن را نجات از بدبختی و ذلت می شمارد.

و یادآور می شود كه گر چه از این هدف دست برنمی دارد، ولی مردم، در تحقق حكومت، نقش اساسی را به عهده دارند و تا مردم پذیرای ولایت حق، نشوند، اعمال ولایت ممكن نمی باشد؛ از اینرو، به عهد شكنی كوفیان اشاره می كند و می گوید: اگر فرمانروایی ما را خوش ندارید و به حق ما ناآگاه هستید و... بگویید تا برگردم! و البته نه آنكه قیام علیه باطل، و تلاش برای شناساندن حق، و ایجاد زمینه برای حاكمیت اسلام و اجرای احكام خدا، كه همه از مصادیق بارز امر به معروف و نهی از منكر هستند، را كنار بگذارد، كه این كار نه از امام حسین (ع) بعنوان رهبر مسلمانان بلكه از هیچ مسلمانی پذیرفته نیست و امامان معصوم این امور را در رأس برنامه های خود قرار می دادند و همه آن بزرگواران جان خویش را بر سر همین آرمان گذاردند و به شهادت رسیدند.


[1] ارشاد، ص 221.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 401. ارشاد، ص 224.

[3] ارشاد، ص 224. تجارب الامم، ج 2، ص 59 طبري، ج 5، ص 402.

[4] ارشاد، ص 225، طبري، ج 5، ص 402.

[5] ارشاد، ص 225، ابوعلي مسكويه، نيز با كمي تفاوت اين گفتگو را ثبت كرده است (تجارب الامم، ج 2، ص 60).